دلم برای همه بخصوص مادر جونم و پدر جونم تنگ شده.
حدود ساعت 12 تهران رسیدیم بعد گذاشتن وسایل تو خونه رفتیم پارک نهج البلاغه و ماهی و سبزه رو انداخیم تو اب.و بعدش اومدیم نزدیک خونه و جوجه خوردیم...تو راه رضا میگفت هر سال بعد 13 همه میرفتن سراغ زندگیشون و من ناراحت میشدم که بی کارم و باز باید برم سر درسم...اما امسال خوشحالم که میرم سر خونه زندگی خودم...این حرف رضا خیلی بهم چسبید.
الان رضا برای کار مقاله با دوستش قرار گذاشته و منم استامبولی و بنج و مرغ برای 3 روزش درست کردم
روز مادر...
برچسب : نویسنده : maadoottaa بازدید : 145