تقریبا ساعت 5 بود که مادر اینا زنگ خونمون رو زدن...
مادرم پیشاپیش بهم خبر داده بود
رضا هم چند دقیقه قبلش با کلی هویچ و بستنی اومده بود خونه
دست پدر دو تا جعبه انگور و سیب بود...کلی اعصابم خورد شد که با سختی تا اینجا اومدن(به خودشون خیلی زحمت داده بودن)
برای شام قیمه گذاشته بودم ولی به خاطر شرایط شلوغ ابگیری هویچ و سیب یادم و رفت و لپه هام کمی وا رفت !پدرم که شام نخورد و زود خوابید
صبح رضا رفت کتابخونه و من و مادر و پدر رفتیم خونه عمع مادر...ناهارم اونجا بودیم...حدود ساعت5 هم برگشتیم...حوصله شام درست کردنم نداشتم برنج و سالاد درست کردم و رضا هم از بیرون کباب اورد.
صبح جمعه هم بعد خوردن صبحونه رفتیم پارک طالقانی و بساط جوجه رو ردیف کردیم.
بعد خوردن مناهار و کمی پیاده روی تو پارک مادراینا رو رسوندیم دم ترمینال و خودمون برگشتیم...
ان شاءالله خدا همیشه خانواده م رو برام سالم و سلامت نگه داره
خدایا شکرت بابت همه چیز
روز مادر...برچسب : نویسنده : maadoottaa بازدید : 95